نیارد نظر کرد زی نور علمش | که در دست چشم خرد ظاهری را | |
اگر ظاهری مردمی را بجستی | به طاعت، برون کردی از سر خری را | |
ولیکن بقر نیستی سوی دانا | اگر جویدی حکمت باقری را | |
مرا همچو خود خر همی چون شمارد؟ | چه ماند همی غل مر انگشتری را؟ | |
نبیند که پیشش همی نظم و نثرم | چو دیبا کند کاغذ دفتری را؟ | |
بخوان هر دو دیوان من تا ببینی | یکی گشته با عنصری بحتری را |