در مدح سلطان مسعود غزنوی

چون به لشکرگه او آینه‌ی پیل زنند شاه افریقیه را جامه فرونیل زنند
چون رسولانش ده گام به تعجیل زنند قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه

ملکی کو ملکان را سر مایه شکند لشکر چین و چگل را به طلایه شکند
گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند در سرش مغز، چوخایسک که خایه شکند
همچو خورشید کجا لشکر سایه شکند لشکر دشمن به زین شکند شاهنشاه

پادشاهی که به رومش در صاحب خبران پیش او صف سماطین زده زرین کمران
رای کرده‌ست که شمشیر زند چون پدران که شود سهل به شمشیر گران شغل گران
بامدادی که زمین بوسه دهندش پسران چهل و اند ملک بینی با خیل و سپاه

چون ملک با ملکان مجلس می‌کرده بود پیش او بیست هزاران بت نوبرده بود
چون سپه را به سوی دشت برون برده بود گرد لشکر صد و شش میل سراپرده بود
چون سواران سپه را به هم آورده بود بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه

گر همی فرعون قوم سحره پیش آرد رسن و رشته‌ی جنبیده به مار انگارد
بالله و بالله و بالله که غلط پندارد مار موسی همه سحر و سحره اوبارد
میر موسی است که شمشیر چو ثعبان دارد دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه

قوم فرعون همه را در بن دریا راند آنگهی غرقه کندشان و نگون گرداند
گر بترسندی و فرعون خدا را خواند جبرئیل آید و خاکش به دهن افشاند
اندر آن دریا وان آب و وحل درماند که برون آمد از آنجا، نتواند به شناه

ملکا در ملکی فر همایست ترا تا به جایست جهان، ملک به جایست ترا
بستان ملک هر اقلیم که رایست ترا که خداوند جهان راهنمایست ترا
این ولایت ستدن حکم خدایست ترا نبود چون و چرا کس را با حکم اله