در وصف صبوحی

سوسن کافور بوی، گلبن گوهر فروش وز مه اردیبهشت کرده بهشت برین

شاخ سمن بر گلو بسته بود مخنقه شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه
ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه بدرقه‌ی رایگان بی طمع و مخرقه
باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن در و عقیق بر همه روی زمین

چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته زاغ سیه پر و بال غالیه آمیخته
ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته وز سم اسبش به راه لل تر ریخته
در دهن لاله باد، ریخته و بیخته بیخته مشک سیاه، ریخته در ثمین

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار
مرغ نهاد آشیان‌بر سر شاخ چنار چون سپر خیزران بر سر مرد سوار
گشت نگارین تذرو پنهان در کشتزار همچو عروسی غریق در بن دریای چین

وقت سحرگه کلنگ تعبیه‌ای ساخته‌ست وز لب دریای هند تا خزران تاخته‌ست
میغ سیه بر قفاش تیغ برون آخته‌ست طبل فرو کوفته‌ست، خشت بینداخته‌ست
ماه نو منخسف در گلوی فاخته‌ست طوطیکان با نوا، قمریکان با انین

گویی بط سپید جامه به صابون زده‌ست کبک دری ساقها در قدح خون زده‌ست
بر گل‌تر عندلیب گنج فریدون زده‌ست لشکر چین در بهار بر که و هامون زده‌ست
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زده‌ست خیمه‌ی او سبزگون، خرگه او آتشین

از دم طاووس نر ماهی سربر زده‌ست دستگکی موردتر، گویی برپر زده‌ست
شانگکی ز آبنوس هدهد بر سرزده‌ست بر دو بناگوش کبک غالیه‌ی تر زده‌ست
قمریک طوقدار گویی سر در زده‌ست در شبه گون خاتمی، حلقه‌ی او بی‌نگین

باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمده‌ست کم سخن عندلیب دوش به گوش آمده‌ست