در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

گویی محمود بود بیش ز مسعود؟ نی‌نی مسعود هست بیش ز محمود
همچو سلیمان که بیش بود ز داوود بیشتر از زال بود رستم بن زال

باش! که آن پادشه هنوز جوانست نیمرسیده یکی هزبر دمانست
این رمه‌ی گوسفند سخت کلانست یک تنه تنها بدین حظیره شبانست
گرگ بر اطراف این حظیره روانست گرگ بود بر لب حظیره علی حال

گرگ یکایک توان گرفت، شبان را صبر همی‌باید این فلان و فلان را
هر که همی‌خواهد از نخست جهان را دل بنهد کارهای صعب و گران را
هر که بجنباند این درخت کلان را از بر او مرغکان زنند پر و بال

عاقبت کار نیک باید فردا عاقبت کار، نیک باشد حقا
روی نهاده‌ست کار شاه به بالا دیده‌ی ما روشنست و کار هویدا
ایزد کرده‌ست وعده با ملک ما کش برساند به هر مراد دل امسال

مملکت خانیان همه بستاند بر در ما چین خلیفتی بنشاند
مرز خراسان به مرز روم رساند لشگر شرق ار عراق در گذراند
باز ندارد عنان و باز نماند تا نزند در یمن سناجق اقبال

زود شود چون بهشت گیتی ویران بگذرد این روزگار سختی از ایران
روی به رامش نهد امیر امیران شاد و بدو شاد این خجسته وزیران
دست به می شاه را و دل به هژیران دیده به روی نکو و گوش به قوال

ای ملک! ایزد جهان برای تو کرده‌ست ما همه را از پی هوای تو کرده‌ست
هر چه بکرد ای ملک سزای تو کرده‌ست نیکوکاری که او به جای تو کرده‌ست
عالم خاک کف دو پای تو کرده‌ست عز و جل ایزد مهیمن متعال