در طمع آنکه کشته را بفروشند | اینت عجایب حدیث و اینت عجب حال |
□
آنگه آرند کشته را به کواره | بر سر بازارکان نهند به زاره | |
آید بر کشتگان هزار نظاره | پره کشند و بایستند کناره | |
نه به قصاصش کنند خلق اشاره | نه به دیت پادشاه خواهد ازو مال |
□
بلکه بخرند کشته را ز کشنده | گه به درشتی و گه به خواهش و خنده | |
ای عجبی تا بوند ایشان زنده | نایدشان مشتری تمام و بسنده | |
راست چو کشته شوند و زار فکنده | آیدشان مشتری و آید دلال |
□
زود بخرندشان ز حال نگشته | هرگز که خریده بود دختر کشته! | |
کشته و برکشته چند روز گذشته | در کفنی هیچ کشته را ننبشته | |
روز دگر آنگهی به ناوه و پشته | در بن چرخشتشان بمالد حمال |
□
باز لگد کوبشان کنند همیدون | پوست کنند از تن یکایک بیرون | |
به سرشان برنهند و پشت و ستیخون | سخت گران سنگی از هزار من افزون | |
تا برود قطره قطره از تنشان خون | پس فکند خونشان به خم در قتال |
□
چون به خم اندر ز خشم او بخروشد | تیر زند بیکمان و سخت بکوشد | |
مرد سر خمش استوار بپوشد | تا بچگان از میان خم بنجوشد | |
آید هر ساعتی و پس بنیوشد | تا شنود هیچ قیل و تا شنود قال |
□
چون بنشیند زمی معنبر جوشه | گوید کایدون نماند جای به نوشه | |
در فکند سرخ مل به رطل دو گوشه | روشن گردد چهار گوشهی گوشه | |
گوید کاین می مرا نگردد نوشه | تا نخورم یاد شهریار عدومال |
□
بار خدای جهان خلیفهی معبود | نیکو مولود و نیک طالع مولود |