در تهنیت عید و مدح سلطان مسعود غزنوی

تا سرخ کند گردن، تا سبز کند روی سرخی نه به شنگرفش و سبزی نه به زنگار

باد از سمنستان به تک آمد به طلایه تا حرب کند با سپه ابر نفایه
ابر از طرف کوه برآمد دو سه پایه ازشرم به رخساره فروهشته وقایه
آورد لی به جوال و به عبایه از ساحل دریا چو حمالان به کتفسار

چون باد بدو درنگرد دلش بسوزد با کینه‌ی دیرینه ازو کینه نتوزد
گاهی بکشد مشعله گاهی بفروزد گاهی بدرد پیرهن و گاه بدوزد
گاهیش بیاموزد و گاهی بناموزد گاهی به بیابانش برد گاه به کهسار

ابر از فزع باد چو از کوه بخیزد با باد درآویزد و لختی بستیزد
تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد آخر نه بس آید به هزیمت بگریزد
چون مهتر ما مال همه پاک بریزد هم در بی‌اندازه و هم لل شهوار