در وصف بهار و مدح ابوحرب بختیار محمد

آمد نوروز هم از بامداد آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد مرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه‌روی سمن‌وی راد گیتی گردید چو دارالقرار

روی گل سرخ بیاراستند زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان بر کوه به تک خاستند بلبلکان زیر و ستا خواستند
فاختگان همبر بنشاستند نای‌زنان بر سر شاخ چنار

لاله به شمشاد برآمیختند ژاله به گلنار درآویختند
بر سر آن مشک فرو بیختند وز بر این در فرو ریختند
نقش و تماثیل برانگیختند از دل خاک و دو رخ کوهسار

قمریکان نای بیاموختند صلصلکان مشک تبت سوختند
زرد گلان شمع برافروختند سرخ گلان یاقوت اندوختند
سروبنان جامعه‌ی نو دوختند زین سو و زان سو به لب جویبار

بلبلکان بر گلکان تاختند آهوکان گوش برافراختند
گورخران میمنه‌ها ساختند زاغان گلزار بپرداختند
بیدلکان جان و روان باختند با ترکان چگل و قندهار

باز جهان خرم و خوش یافتیم زی سمن و سوسن بشتافتیم
زلف پریرویان برتافتیم دل ز غم هجران بشکافتیم
خوبتر از بوقلمون یافتیم بوقلمونیها درنوبهار

پیکر در پیکر بنگاشتیم لاله بر لاله فرو کاشتیم
گیتی را چون ارم انگاشتیم دشت به یاقوت‌تر انباشتیم