بر سرش یکی غالیهدانی بگشاده | واکنده در آن غالیه دان سونش دینار |
□
وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد | در معصفری آب زده باری سیصد | |
بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد | وندر دم او سبز جلیلی ز زمرد | |
واندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد | زنگی بچهای خفته به هر یک در، چون قار |
□
دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید | نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید | |
نزدیک رز آید، در رز را بگشاید | تا دختر رز را چه به کارست و چه باید | |
یک دختر دوشیزه بدو رخ نماید | الا همه آبستن و الا همه بیمار |
□
گوید که شما دخترکان را چه رسیدهست؟ | رخسار شما پردگیان را بدیدهست؟ | |
وز خانه شما پردگیان را که کشیدهست؟ | وین پردهی ایزد به شما بر که دریدهست؟ | |
تا من بشدم خانه، در اینجا که رسیدهست؟ | گردید به کردار و بکوشید به گفتار |
□
تا مادرتان گفت که من بچه بزادم | از بهر شما من به نگهداشت فتادم | |
قفلی به در باغ شما بر بنهادم | درهای شما هفته به هفته نگشادم | |
کس را به مثل سوی شما بار ندادم | گفتم که برآیید نکونام و نکوکار |
□
امروز همی بینمتان «بارگرفته» | وز بار گران جرم تن آزار گرفته | |
رخسارکتان گونهی دینار گرفته | زهدانکتان بچهی بسیار گرفته | |
پستانکتان شیر به خروار گرفته | آورده شکم پیش و ز گونه شده رخسار |
□
من نیز مکافات شما باز نمایم | +اندام شما یک به یک از هم بگشایم | |
از باغ به زندان برم و دیر بیایم | چون آمدمی نزد شما دیر نپایم | |
اندام شما زیر لگد خرد بسایم | زیرا که شما را بجز این نیست سزاوار |
□
دهقان به درآید و فراوان نگردشان | تیغی بکشد تیز و گلوباز بردشان |