درمدح علی‌بن عمران

جهانا چه بدمهر و بدخو جهانی چو آشفته بازار بازارگانی
به درد کسان صابری اندرو تو به بدنامی خویش همداستانی
به هر کار کردم ترا آزمایش سراسر فریبی، سراسر زیانی
و گر آزمایمت صدبار دیگر همانی همانی همانی همانی
غبیتر کس، آن کش غنیتر کنی تو فروتر کس، آن کش تو برتر نشانی
نه امید آن کایچ بهتر شوی تو نه ارمان آن کم تو دل نگسلانی
همه روز ویران کنی کار ما را نترسی که یک روز ویران بمانی
ندانی که ویران شود کاروانگه چو برخیزد آمد شد کاروانی
تو شاه بزرگی و ما همچو لشکر ولیکن یکی شاه بی‌پاسبانی
یکی را ز بن بیستگانی نبخشی یکی را دوباره دهی بیستگانی
بود فعل دیوانگان این سراسر بعمدا تو دیوانه‌ای یا ندانی
خوری خلق را و دهانت نبینم خورنده ندیدم بدین بی‌دهانی
ستانی همی زندگانی ز مردم ازیرا درازت بود زندگانی
نباشد کسی خالی از آفت تو مگر کاتفاقی کند آسمانی
تو هر چند زشتی کنی بیش با ما شود بیشتر با تومان مهربانی
ندانی که ما عاشقانیم وبیدل تو معشوق ممشوق ما عاشقانی
اگر چند جان و تن ما گدازی وگر چند دین و دل ما ستانی
بناچار یکروز هم بگذری تو اگر چند ما را همی‌بگذرانی
مرا هر زمان پیش خوانی و هر گه که پیش تو آیم ز پیشم برانی
به زرق تو این بار غره نگردم گر انجیل و توراة پیشم بخوانی