گر هیچ میر عمر مبد کند به فضل
|
|
این میر عمر خویش مبد کند همی
|
ور هیچ خلق سعد کند طالع کسی
|
|
او طالع کریمان اسعد کند همی
|
بیابر، فعل ابر بهاری کند همی
|
|
بیتیغ، کار تیغ مجرد کند همی
|
رای موافق و نیت و اعتقاد او
|
|
عالم بسان خلد مخلد کند همی
|
کردارهی سلیمترین با عدوی خویش
|
|
آنست کاین سلیم مسهد کند همی
|
اقبال کار مرد به رای مسدد است
|
|
او رای کارهای مسدد کند همی
|
برش قلادهایست که هر خرد و هر بزرگ
|
|
گردن بدان قلاده مقلد کند همی
|
بر هر کسی لطف کند و لطف بیشتر
|
|
بر احمد بن قوص بن احمد کند همی
|
چونانش همتیست رفیع و فراشته
|
|
کز فرق هر دو فرقد، مرقد کند همی
|
با چاکران خویش و جز از چاکران خویش
|
|
احسان بینهایت و بیحد کند همی
|
این عادتش طبیعی وجودش جبلی است
|
|
هرعادتی نه مرد مسعد کند همی
|
کان اختیار کار نیاید که بنده کرد
|
|
این اختیار میر محمد کند همی
|
تا باد مشکبیز به اردیبهشت ماه
|
|
عالم چو عارض بت امرد کند همی
|
بر پای باد دولت میر بزرگوار
|
|
کوپای حادثات مقید کند همی
|
زو قوت و سیادت و سودد مباد دور
|
|
کوقوت و سیادت و سودد کند همی
|