ابر هزبرگون و تماسیح پیلخور | با دست اوست، یعنی شمشیر اوست، ای | |
جز بوی خلق او نشناسد سموم تیر | جز تف خشم او نبرد زمهریر دی | |
آن سیدی که با دو کف درفشان او | باشد خلیج رومی اندکتر از دوخی | |
آنجایگاه کانجمن سرکشان بود | تو بوفلانی آن دگران ابنه و بنی | |
هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه | هین بزرگ باز نگردد به هین و هی | |
ماند به ساعتی ز یکی روز خشم تو | آن روز کسمان بنوردند همچو طی | |
تا اصل مردم علوی باشد از علی | تا تخم احمد قرشی باشد از قصی | |
همواره باش مهتر و میباش جاودان | مه باش جاودانه و همواره باش حی |