در مدح شیخ العمید(ابوسهل زوزنی)

بدیدم به زیر کلاهش فراخ دهانی و زیر دهان حنجری
مر او را لبی زنگیانه سطبر چنانچون رجوعی لب اشتری
ولیکن یکی سلسبیلش سبیل گشاده بد اندر دهانش دری
همی بوی مشک آمدش از دهان چو بوی بخور آید از مجمری
مرا عشق آن سلسبیلش گرفت چو عشق پریچهره‌ی احوری
ببردم ازو مهر دوشیزگی وزان سلسبیلش زدم ساغری
یکی قطره زو برکفم برچکید کف دستم گشت چون کوثری
ببوییدم او را وزان بوی او برآمد ز هر موی من عبهری
به ساغر لب خویش بردم فراز مرا هر لبی گشت چون شکری
امیری شدم آن زمان، زان سبیل ز لهو و طرب گرد من لشکری
یکی هاتف از خانه آواز داد چون رامشبری نزد رامشگری
که هست این عروسی به مهر خدای پریچهره‌ی سعتری منظری
بباید علی‌الحال کابینش کرد بیرزد به کابین چنین دختری
بود عقد کابین او اینکه تو کنی سجده‌ی شکر چون شاکری
سر از سجده برداری و این شراب کشی یاد فرخنده رخ مهتری
ندیم شه شرق شیخ العمید مبارک لقایی، بلند اختری
سخاوت همی‌زاید از دست او که هر بچه‌ای زاید از مادری
نه نافه بیارد همه آهویی نه عنبر فشاند همه جوذری
دو کوثر بر آن دوکف دست اوست بهشت برین را بود کوثری
گران حلم او در سبک عزم اوست به هر کشتیی در، بود لنگری