در مدح سلطان مسعود غزنوی

چیزیکه تو پنداری در غربت و در حضرت کاری که تواندیشی از کژی و همواری
نیکوتر از آن باشد بالله که تو اندیشی آسانتر از آن باشد حقا که تو پنداری
تا باغ پدید آرد برگ گل مینایی تا ابر فرو بارد ثاد و نم آذاری
بر خوردن تو باشد: از دولت و از نعمت از مجلس شاهانه، وز لعبت فرخاری
از جام می روشن وز زیر و بم مطرب از دیبه قرقوبی وز نافه‌ی تاتاری