شاهی که نشد معروف، الا به جوانمردی
|
|
الا به نکونامی، الا به نکوکاری
|
هشتاد و دو شیر نر کشتهست به تنهایی
|
|
هفتاد و دو من گرزی کردهست ز جباری
|
دادهست بدو ایزد خلق همه عالم را
|
|
و ایزد نکند هرگز برخلق ستمکاری
|
تا میر به بلخ آمد با آلت و با عدت
|
|
بیمار شده ملکت برخاست ز بیماری
|
بیمار بد این ملکت زو دور طبیب او
|
|
آشفته شده طبعش، هم مائی و هم ناری
|
اکنون که طبیب آمد نزدیک به بالینش
|
|
بهتر شودش درد و کمتر شودش زاری
|
بیمار کجا گردد از قوت او ساقط
|
|
دانی که به یک ساعت کارش نشود کاری
|
یک هفته زمان باید، لا بلکه دو سه هفته
|
|
تا دور توان کردن، زو سختی و دشواری
|
بر وی نتوان کردن تعجیل به به کردن
|
|
تعجیل به طب اندر باشد ز سبکساری
|
آهستگیی باید آنجا و مدارایی
|
|
صد گونه عمل کردن، صدگونه هشیواری
|
ای میر جهان، ایزد بسپرد به تو کیهان
|
|
کیهان به ستمکاران دانم که بنسپاری
|
این ملکت مشرق را وین ملکت مغرب را
|
|
آری تو سزاواری، آری تو سزاواری
|
شغل همه برسنجی، داد همه بستانی
|
|
کار همه دریابی، حق همه بگزاری
|
از لشکر و جز لشکر، از رعیت و جز رعیت
|
|
مختار تویی بالله، بالله که تو مختاری
|
بانگ صلوات خلق از دور پدید آید
|
|
کز دور پدید آید از پیل تو عماری
|
نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
|
|
زودا که تو دریابی، زودا که تو بنگاری
|
خشتی که ز دیواری بردند به بیدادی
|
|
شاخی که ز گلزاری کندند به غداری
|
این را عوضش خشتی از مشک و ززر سازی
|
|
وان را بدلش شاخی از در و گهر کاری
|
دولت به رکوع آید، آنجا که تو بنشینی
|
|
نصرت به سجود آید، آنجا که تو بگذاری
|
در ظاهر و در باطن پشت تو بود دولت
|
|
در عاجل و در آجل یار تو بود باری
|