آن کوادب داند همی، صاحب ترا خواند همی
|
|
کالفاظ تو ماند همی، بالفاظهای بادیه
|
دستت هی بدره کشد، سایل از آن بدره کشد
|
|
شاعر همی بدره کشد، پیشت به جای غاشیه
|
دشمنت را جویندگان، جویند اندر دومکان
|
|
در بند و چه در این جهان، در آن جهان در هاویه
|
خشمت اگر یک دم زدن، جنبش کند بر خویشتن
|
|
گردد چو اطلال و دمن دیوار قسطنطانیه
|
از جد نیکو رای تو، وز همت والای تو
|
|
رسواترند اعدای تو از نقشهای الفیه
|
پیرایهی عالم تویی، فخر بنیآدم تویی
|
|
داناتر از رستم تویی در کار جنگ و تعبیه
|
یار تو خیر و خرمی، چون یارشاعی فاطمی
|
|
جفت تو جود و مردمی چون جفت حاتم ماویه
|
ما را دهی از طبع خوش، ماهان خوش حوران کش
|
|
چون داد سالار حبش مر مصطفی را جاریه
|
روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا
|
|
از حد خط استوا تا غایت افریقیه
|
بر فرخی و بر بهی، گردد ترا شاهنشهی
|
|
این بنده را گرمان دهی، وان بنده را گرمانیه
|
بسته عدو را دست پس، چون ملحد ملعون خس
|
|
کش کرد مهدی در قفس و آویختش در مهدیه
|
من گفته شعری مشتهر، در تهنیت و اندر ظفر
|
|
از «سیف اصدق» راستتر در فتح آن عموریه
|
چون من ترا مدحت کنم، گویی که خود اعشی منم
|
|
از بسکه اندر دامنم از چرخ بارد قافیه
|
تا لاله و نسرین بود، تا زهره و پروین بود
|
|
تا جشن فروردین بود، تا عیدهای اضحیه
|
عمر تو بادا بیکران، سود تو بادا بیزیان
|
|
همواره پای و جاودان، در عز و ناز و عافیه
|