فرو برده مستان سر از بیهشی
|
|
برآورده آواز خنیاگران
|
به جوش اندرون دیگ بهمنجنه
|
|
به گوش اندرون بهمن و قیصران
|
سر بابزن در سر و ران مرغ
|
|
بن بابزن در کف دلبران
|
کباب از تنوره در آویخته
|
|
چو خونین ورقهای جوشنوران
|
خداوند ما گشته مست و خراب
|
|
گرفته دو بازوی او چاکران
|
یکی نامداری که با نام وی
|
|
شدستند بینام نامآوران
|
به عمری چنان گوهر پاک او
|
|
نیاید یکی گوهر از گوهران
|
بدادهست داد از تن خویشتن
|
|
چو نیکو دلان و نکو محضران
|
کسی کو دهد از تن خویش داد
|
|
نبایدش رفتن بر داوران
|
مرا با ثناهای او نیست تاب
|
|
کرایی پیاده منم با خران
|
ترا گویم ای سید مشرقین
|
|
که مردم مرانند و تو نامران
|
در آمد ترا روز بهمنجنه
|
|
به فیروزی این روز را بگذران
|
می زعفری خور ز دست بتی
|
|
که گویی قضیبیست از خیزران
|
می زعفرانی که چون خوردیش
|
|
رود سوی دل راست چون زعفران
|
نه با رنگ او بایدت رنگ گل
|
|
نه با بوی او نرگس و ضیمران
|
ز رامشگران رامشی کن طلب
|
|
که رامش بود نزد رامشگران
|
بزی همچنین سالیان دراز
|
|
دنان و دمان و چمان و چران
|
دو گوشت همیشه سوی گنجگاو
|
|
دو چشمت همیشه سوی دلبران
|