در مدح منوچهربن قابوس

فرو برده مستان سر از بیهشی برآورده آواز خنیاگران
به جوش اندرون دیگ بهمنجنه به گوش اندرون بهمن و قیصران
سر بابزن در سر و ران مرغ بن بابزن در کف دلبران
کباب از تنوره در آویخته چو خونین ورقهای جوشنوران
خداوند ما گشته مست و خراب گرفته دو بازوی او چاکران
یکی نامداری که با نام وی شدستند بینام نام‌آوران
به عمری چنان گوهر پاک او نیاید یکی گوهر از گوهران
بداده‌ست داد از تن خویشتن چو نیکو دلان و نکو محضران
کسی کو دهد از تن خویش داد نبایدش رفتن بر داوران
مرا با ثناهای او نیست تاب کرایی پیاده منم با خران
ترا گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران
در آمد ترا روز بهمنجنه به فیروزی این روز را بگذران
می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی‌ست از خیزران
می زعفرانی که چون خوردیش رود سوی دل راست چون زعفران
نه با رنگ او بایدت رنگ گل نه با بوی او نرگس و ضیمران
ز رامشگران رامشی کن طلب که رامش بود نزد رامشگران
بزی همچنین سالیان دراز دنان و دمان و چمان و چران
دو گوشت همیشه سوی گنجگاو دو چشمت همیشه سوی دلبران