در مدح سلطان مسعود غزنوی

از بر اهل زمین، وز بر تخت پدر هست چو شمس الضحی هست چو بدر الظلم
روی ندارد گران از سپه و جز سپه مال ندارد دریغ از حشم و جز حشم
دولت او غالبست، بر عدو و جز عدو طاعت او واجبست بر خدم و جز خدم
عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد عاقبت کار او خیر بود لاجرم
نیست به بد رهنمون، نیست به بد مضطرب نیست به بد بردبار، نیست به بد متهم
شرم خدا آفرین بر دل او غالبست شرم نکو خصلتیست در ملک محتشم
بد نسگالد به خلق، بد نبود هرگزش وانکه بدی کرد هست عاقبتش بر ندم
دیوست آنکس که هست عاصی در امر او دیو در امر خدای عاصی باشد، نعم
ایزد هفت آسمان کرده‌ست اندر قران لعنت اینند جای بر تن دیو دژم
خسرو ما پیش دیو جم سلیمان شده‌ست وان سر شمشیر او مهر سلیمان جم
بالله نزدیک من حاجت سوگند نیست کز همه دیوان ملک، دود برآرد به هم
یا بکشدشان به پیل یا بکشدشان به تیر یا بگذارد به تیغ، یا بگدازد به غم
تیغ دو دستی زند بر عدوان خدای همچو پیمبر زده‌ست بر در بیت‌الحرم
نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کین نز پی تخت و حشم، نز پی گنج و درم
بلکه ز بهر خدای وز پی خلق خدای وز پی ربح سپاه، وز پی سود خدم
دانی کاین فتنه بود هم به گه بیور اسب هم به گه بخت‌نصر هم به گه بوالحکم
هم گه بهرام گور هم گه نوشیروان هم به گه اردشیر هم به گه رستهم
آخر چیره نبود جز که خداوند حق آخر بیگانه را دست نبد بر عجم
آخر دیری نماند استم استمگران زانکه جهان‌آفرین دوست ندارد ستم
ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید نز پی ظلم و فساد، نز پی کین و نقم