فرقان به نزد مردم عامه بود بزرگ
|
|
لیکن بزرگتر به بر مردم بصیر
|
زیرا که میرداند در فضل او تمام
|
|
ما را به فضل او نرسد خاطر و ضمیر
|
بسیار کس بود که بخواند ز بر نبی
|
|
تفسیر او نداند جز مردم خبیر
|
این عز و این کرامت و این فضل و این هنر
|
|
زان اصل ثابتست و از آن گوهر اثیر
|
کس را خدای بیهنری مرتبت نداد
|
|
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر
|
باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ
|
|
باشد شقی حقیر و چنو روز او حقیر
|
ای بیقیاس و دولت تو چون تو بیقیاس
|
|
ای بینظیر و همت تو چون تو بینظیر
|
در خورد همت تو خداوند جاه داد
|
|
جاه بزرگوار و گرانمایه و هجیر
|
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
|
|
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر
|
ورز غنی بباید اندر خور غنی
|
|
ورز فقیر باید اندر خور فقیر
|
پیراهن قصیر بود زشت بر طویل
|
|
پیراهن طویل، بود زشت بر قصیر
|
بر تو یسیر کرد خداوند کار تو
|
|
ایزد کناد کار همه بندگان یسیر
|
دایم بود هوای تن تو اسیر عقل
|
|
اندی که نیست عقل هوای ترا اسیر
|
دولت به سوی شاه رود، یا به سوی تو
|
|
باران، به رودخانه رود، یا به آبگیر
|
از نفس تو نیاید، فعل خسیس دون
|
|
آواز سگ نیاید، از موضع زئیر
|
باشد به هر مراد به پیش تو بخت نیک
|
|
از بخت نیک به، نبود مرد را خفیر
|
دشمنت را همیشه نذیرست بخت بد
|
|
از بخت بد بتر، نبود مرد را نذیر
|
فعل تن تو نیکو، خوی تن تو نیک
|
|
از خوی نیک باشد، فعل نکو خبیر
|
از کار خیر، عزم تو هرگز نگشتباز
|
|
هرگز ز راه باز نگشته ست هیچ تیر
|
از حشمت تو ملک ملک را گزیر نیست
|
|
آری درخت را بود از آب ناگزیر
|