در تهنیت نوروز و مدح خواجه ابوالقاسم کثیر

نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژیر با طالع مبارک و با کوکب منیر
ابر سیاه چون حبشی دایه‌ای شده‌ست باران چو شیر و لاله‌ستان کودکی بشیر
گر شیرخواره لاله ستانست، پس چرا چون شیرخواره، بلبل کو برزند صفیر!
صلصل به لحن زلزل وقت سپیده‌دم اشعار بونواس همی‌خواند و جریر
بر بید، عندلیب زند، باغ شهریار برسرو، زندواف زند، تخت اردشیر
عاشق شده‌ست نرگس تازه به کودکی تا هم به کودکی قد او شد چو قد پیر
با سرمه‌دان زرین ماند خجسته راست کرده به جای سرمه، بدان سرمه‌دان عبیر
گلنار، همچو درزی استاد برکشید قواره‌ی حریر، ز بیجاده‌گون حریر
گویی که شنبلید همه شب زریر کوفت تا بر نشست گرد به رویش بر، از زریر
برروی لاله، قیر به شنگرف برچکید گویی که مادرش همه شنگرف داد وقیر
بر شاخ نار اشکفه‌ی سرخ شاخ نار چون از عقیق نرگسدانی بود صغیر
نرگس چنانکه بر ورق کاسه‌ی رباب خنیاگری فکنده بود حلقه‌ای ز زیر
برگ بنفشه، چون بن ناخن شده کبود در دست شیرخواره به سرمای زمهریر
وان نسترن، چو مشکفروشی، معاینه در کاسه‌ی بلور کند عنبرین خمیر
اکنون میان ابر و میان سمنستان کافور بوی باد بهاری بود سفیر
مرغان دعا کنند به گل بر، سپیده‌دم برجان و زندگانی بوالقاسم کثیر
شیخ العمید صاحب سید که ایمنست اندر پناه ایزد و اندر پناه میر
زایل نگردد از سر او تا جهان بود این سایه‌ی شهنشه و این سایه‌ی قدیر
تا دستگیر خلق بود خواجه، لامحال او را بود خدا و خداوند دستگیر
خواجه‌ی بزرگوار، بزرگست نزد ما وز ما بزرگتر، به بر خسرو خطیر