در وصف بهار و مدح خواجه علی‌بن محمد

وان قطره‌ی باران که برافتد به گل زرد گویی که چکیده‌ست مل زرد به دینار
وان قطره‌ی باران که چکد بر گل خیری چون قطره‌ی می بر لب معشوقه‌ی میخوار
وان قطره‌ی باران که برافتد به سمنبرگ چون نقطه سفیداب بود از بر طومار
وان قطره‌ی باران ز بر لاله‌ی احمر همچون شرر مرده فراز علم نار
وان قطره‌ی باران ز بر سوسن کوهی گویی که ثریاست برین گنبد دوار
بر برگ گل نسرین آن قطره‌ی دیگر چون قطره‌ی خوی بر ز نخ لعبت فرخار
آن دایره‌ها بنگر اندر شمر آب هر گه که در آن آب چکد قطره‌ی امطار
چون مرکز پرگار شود قطره‌ی باران وان دایره‌ی آب بسان خط پرگار
مرکز نشود دایره وان قطره‌ی باران صد دایره در دایره گردد به یکی بار
آن دایره پرگار از آنجای نجنبد وین دایره از جنبش صعب آرد رفتار
هر گه که از آن دایره انگیزد باران از باد درو چین و شکن خیزد و زنار
گویی علمی از سقلاطون سپیدست از باد جهنده متحرک شده نهمار
وانگه که فرو بارد باران به قوت گیرد شمر آب دگر صورت و آثار
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار
چون آهن سوده که بود بر طبقی بر در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار
این جوی معنبر بر و این آب مصندل پیش در آن بار خدای همه احرار
گویی که همه جوی، گلابست و رحیقست جویست به دیدار و خلیجست به کردار
زین پیش گلاب و عرق و باده‌ی احمر در شیشه‌ی عطار بد و در خم خمار
از دولت آن خواجه علی بن محمد امروز گلابست و رحیقست در انهار
آن سید سادات زمانه که نخواهد شاعر به مدیحش ز خداوند ستغفار