قوس قزح کمان کنم، از شاخ بید تیر
|
|
از برگ لاله رایت و از برق ذوالفقار
|
از ابر پیل سازم و از باد پیلبان
|
|
وز بانگ رعد آینهی پیل بیشمار
|
نوروز پیش از آنکه سراپرده زد به در
|
|
با لعبتان باغ و عروسان مرغزار
|
این جشن فرخ سده را چون طلایگان
|
|
از پیش خویشتن بفرستاد کامگار
|
گفتا: برو به نزد زمستان به تاختن
|
|
صحرا همینورد و بیابان همیگذار
|
چون اندرو رسی به شب تیرهی سیاه
|
|
زین آتشی بلند برافروز زروار
|
این عزم جنبش و نیت من که کردهام
|
|
نزد شهنشه ملکان بر به اسکدار
|
از من خدایگان همه شرق و غرب را
|
|
در ساعت این خبر بگزار، ای خبرگزار
|
زنهار تا نگویی با او حدیث من
|
|
تو برزبان خویش، دگر باره زینهار
|
زیرا که هست حشمت او، بیش از آنکه تو
|
|
با وی سخن مواجهه گویی و آشکار
|
با حاجبی بگوی نهانی تو این حدیث
|
|
تا حاجب این سخن برساند به شهریار
|
گو: ای گزیدهی ملک هفت آسمان!
|
|
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار!
|
پنجاه روز ماند که تا من چو بندگان
|
|
در مجلس تو آیم، با گونه گون نثار
|
با فال فرخ آیم و بادولت بزرگ
|
|
با فرخجسته طالع و فرخنده اختیار
|
با صدهزار جام می سرخ مشکبوی
|
|
با صدهزار برگ گل سرخ کامگار
|
با عندلیبکان کله سرخ چنگزن
|
|
با یاسمینکان بسد روی مشکبار
|
تا تو گهی به زیر گل و گاه زیر بید
|
|
گه زیر ارغوان و گهی زیر گلنار
|
مستی کنی و باده خوری سال و سالیان
|
|
شکر گزی و نوش مزی شاد و شادخوار
|
بر سبزهی بهار نشینی و مطربت
|
|
بر سبزهی بهار زند «سبزهی بهار»
|
ملک جهان بگیری، از قاف تا به قاف
|
|
مال جهان ببخشی، از عود تا به قار
|