بر لشکر زمستان نوروز نامدار
|
|
کردهست رای تاختن و قصد کارزار
|
وینک بیامدهست به پنجاه روز پیش
|
|
جشن سده، طلایهی نوروز و نوبهار
|
آری هر آنگهی که سپاهی شود به رزم
|
|
ز اول به چند روز بیاید طلایهدار
|
این باغ و راغ ملکت نوروز ماه بود
|
|
این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار
|
جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
|
|
راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار
|
نوروز ازین وطن، سفری کرد چون ملک
|
|
آری سفر کنند ملوکان نامدار
|
چون دید ماهیان زمستان که در سفر
|
|
نوروز مه بماند قریب مهی چهار
|
اندر دوید و مملکت او بغارتید
|
|
با لشکری گران و سپاهی گزافه کار
|
برداشت تاجهای همه تارک سمن
|
|
برداشت پنجههای همه ساعد چنار
|
بستد عمامههای خز از سبز ضیمران
|
|
بشکست حقههای زر و در میوهدار
|
در باغها نشاند، گروه از پس گروه،
|
|
در راغها کشید، قطار از پس قطار،
|
زین خواجگان پنبه قبای سپید پر
|
|
زین زنگیان سرخ دهان سیاهکار
|
باد شمال چون ز زمستان چنین بدید
|
|
اندر تک ایستاد چو جاسوس بیقرار
|
نوروز را بگفت که در خاندان ملک
|
|
از فر و زینت تو که پیرار بود و پار
|
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
|
|
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار
|
معشوقگانت را، گل و گلنار و یاسمن
|
|
از دست یاره بربود از گوش گوشوار
|
خنیاگرانت، فاخته و عندلیب را
|
|
بشکست نای در کف و طنبور درکنار
|
نوروز ماه گفت: به جان و سر امیر
|
|
کز جان دی برآرم تا چند گه دمار
|
گرد آورم سپاهی دیبای سبز پوش
|
|
زنجیر زلف و سرو قد و سلسله عذار
|
از ارغوان کمر کنم، از ضیمران زره
|
|
از نارون پیاده و از ناروان سوار
|