در مدح سلطان مسعود غزنوی

ابر آذاری برآمد از کران کوهسار باد فروردین بجنبید از میان مرغزار
این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار
خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست مرغ پنداری که هست اندرگلستان شیرخوار
این یکی گویا چرا شد، نارسیده، چو مسیح! وان یکی بی شوی، چون مریم، چرا برداشت بار
ابر دیبادوز، دیبا دوزد اندر بوستان باد عنبرسوز، عنبرسوزد اندر لاله‌زار
این یکی سوزد، ندارد آتش ومجمر به پیش وان یکی دوزد، ندارد رشته و سوزن به کار
نافه‌ی مشکست هرچ آن بنگری در بوستان دانه‌ی درست هرچ آن بنگری در جویبار
این یکی دری که دارد بوی مشک تبتی وان دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار
چنگ بازانست گویی شاخک شاهسپرم پای بطانست گویی برگ بر شاخ چنار
این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام وان به مشک ناب کرده چنگها را مشکبار
ژاله‌ی باران، زده بر لاله‌ی نعمان نقط لاله‌ی نعمان شده از ژاله‌ی باران نگار
این چنین ناری کجاباشد، به زیر نارآب وان چنان آبی کجا باشد، به زیر آب نار
بیخته برگ سمن بر عارضین شنبلید ریخته برگ بنفشه بر رخان جلنار
این چو روی سرخ گشته از سر دندان کبود وان چو روی زرد گشته به روی از مژگان نثار
سوسن آزاد و شاخ نرگس بیمار جفت نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزاد یار
این، چنان زرین نمکدان بربلورین مائده وان، چنانچون در غلاف زر سیمین گوشخار
صلصل باغی به باغ اندر همی‌گرید به درد بلبل راغی به راغ اندر همی‌نالد به زار
این، زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وان، زند بر نایهای لوریان آزادوار
زردگل بینی، نهاده روی را بر نسترن نسترن بینی، گرفته زردگل را درکنار
این چو زرین چشم بر وی بسته سیمین چشمبند وان چو سیمین گوش اندر گوش زرین گوشوار