زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی
|
|
هر که مولای کسی باشد، مولا نشود
|
ملکان رسوا گردند کجا او برسد
|
|
ملک او باید کو هرگز رسوا نشود
|
تا نباشد ملکی چون او، وین خود نبود
|
|
به طلب کردن او میر همانا نشود
|
خبر فتح برآمد خبر نصرت تو
|
|
جز ملک را ظفر و فتح مهنا نشود
|
آب کار عدو افتاد ز بالا به نشیب
|
|
هیچ آبی ز نشیبی سوی بالا نشود
|
کار شه به شود و کار عدو به نشود
|
|
نشود خرما خار و خار خرما نشود
|
خانه از موش تهی کی شود و باغ ز مار
|
|
مملکت از عدوی خرد مصفا نشود
|
مار تا پنهان باشد نتوان کشت او را
|
|
نتوان کشت عدو تا آشکارا نشود
|
درد یکساعت اندر تنشان و سرشان
|
|
راحتی شد متواتر که ز اعضا نشود
|
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
|
|
سرو را تا که نپیرایی والا نشود
|
از سر شاسپرم تا نکنی لختی کم
|
|
ندهد رونق و بالنده و بویا نشود
|
شمع تاری شده را تا نبری اطرافش
|
|
بر نیفروزد و چون زهرهی زهرا نشود
|
این نشاطیست که از دلها غایب نشود
|
|
وین جمالیست که از تنها، تنها نشود
|
این نگارستان، وین مجلس آراسته را
|
|
صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود
|
این سماع خوش و این نالهی زیر وبم را
|
|
نغمه از گوش دل و گوش هویدا نشود
|
تا همی خاک زمین بیضهی عنبر نشود
|
|
تا همی سنگ زمین لل لالا نشود
|
جام صهبا گیر از دست بت غالیه موی
|
|
دست تو خوب نباشد که به صهبا نشود
|
تا می ناب ننوشی نبود راحت جان
|
|
تا نبافند بریشم خز و دیبا نشود
|
ملکا بر بخور و کامروایی میکن
|
|
هرگز این مملکت و دولت، یغما نشود
|