دولت مسعود خواجه گاهگاهی سرکشد
|
|
تا نگویی خواجهی فرخنده از عمدا کند
|
تا بداند خواجه کش دشمن کدام و دوست کیست
|
|
در سرای این و آن نیکوتر استقصا کند
|
با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ
|
|
اژدها را حرب ننگ آید که با حربا کند
|
دشمنش اندیشه تنها کرد و برگردن فتاد
|
|
اوفتد بر گردن آن کاندیشهی تنها کند
|
هر که او دارد شمار خانه با بازار راست
|
|
چون به بازار اندر آید خویشتن رسوا کند
|
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند
|
|
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند
|
نه هر آنکو مال دارد، میل زی ملکت کند
|
|
نه هر آنکو تیغ دارد، قصد زی هیجا کند
|
دشمنش را گو: شراب جهل چون خوردی تو دوش
|
|
صابری کن، کاین خمار جهل تو «فردا کند»
|
با بزرگی از بزرگان جهان پهلوزدی
|
|
ابله آنکس کو به خواری جنگ با خارا کند
|
پر پروانه بسوزد با درخشنده چراغ
|
|
چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند
|
مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو
|
|
چون به خوردن قصد سوی عنبر شهبا کند
|
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
|
|
خوار آن خواری که برتو زین سپس غوغاکند
|
هر که او مجروح گردد یکره از نیش پلنگ
|
|
موش گرد آید بر او، تا کار نازیبا کند
|
ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو
|
|
کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند
|
تا همی باد بهاری باغ را رنگین کند
|
|
تا همی ابر بهاری راغ را برنا کند
|
قدر تو بیشی کند، کردار تو پیشی کند
|
|
بخت تو خویشی کند، گفتار تو بالا کند
|