در مدح خواجه احمد وزیر سلطان مسعود غزنوی

دولت مسعود خواجه گاهگاهی سرکشد تا نگویی خواجه‌ی فرخنده از عمدا کند
تا بداند خواجه کش دشمن کدام و دوست کیست در سرای این و آن نیکوتر استقصا کند
با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ اژدها را حرب ننگ آید که با حربا کند
دشمنش اندیشه تنها کرد و برگردن فتاد اوفتد بر گردن آن کاندیشه‌ی تنها کند
هر که او دارد شمار خانه با بازار راست چون به بازار اندر آید خویشتن رسوا کند
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند
نه هر آنکو مال دارد، میل زی ملکت کند نه هر آنکو تیغ دارد، قصد زی هیجا کند
دشمنش را گو: شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن، کاین خمار جهل تو «فردا کند»
با بزرگی از بزرگان جهان پهلوزدی ابله آنکس کو به خواری جنگ با خارا کند
پر پروانه بسوزد با درخشنده چراغ چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند
مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو چون به خوردن قصد سوی عنبر شهبا کند
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که برتو زین سپس غوغاکند
هر که او مجروح گردد یکره از نیش پلنگ موش گرد آید بر او، تا کار نازیبا کند
ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند
تا همی باد بهاری باغ را رنگین کند تا همی ابر بهاری راغ را برنا کند
قدر تو بیشی کند، کردار تو پیشی کند بخت تو خویشی کند، گفتار تو بالا کند