در وصف بهار و مدح فضل بن محمد حسینی

حکمت او را ز نور باری جنت همت او را ز فرق فرقد مرقد
شرم زمانی ز روی او نشود دور گویی کز شرم ساختند ورا خد
گر برود رود نیل بر در قدرش از هنرش جزر گیرد، از کرمش مد
باسش، چون نسج عنکبوت کند روی جوشن خر پشته را و درع مزرد
هر که قیاسش کند به آصف و حاتم واجب گردد بر او ز روی خرد حد
شیر، نخواهد به پیش او در، زنجیر باز، نخواهد به پیش او در، مرود
جام، نخواهد به کف او در، مطرب اسب، نخواهد به زیر او در، مقود
تا گل خیری بود چو روی معصفر تا تن سنبل بود چو زلف مجعد
تا بچرد رنگ در میانه‌ی کهسار تا بچمد گور در میانه‌ی فدفد
باش همیشه ندیم بخت مساعد باش همیشه قرین ملک مبد
لبت به می، کف به جام و گوش به بربط دلت قوی، تن جوان و روی مورد