در وصف خزان و مدح احمدبن عبدالصمد وزیر سلطان مسعود

بی شوی شد آبستن، چون مریم عمران وین قصه بسی طرفه‌تر و خوشتر از آنست
زیرا که گر آبستن مریم به دهان شد این دختر رز را، نه لبست و نه دهانست
آبستنی دختر عمران به پسر بود آبستنی دختر انگور به جانست
آن روح خداوند همه خلق جهان بود وین راح خداوند همه خلق جهانست
گر قصد جهودان بد در کشتن عیسی در کشتن این، قصد همه اهل قرانست
آن را بگرفتند و کشیدند و بکشتند وین را بکشند و بکشند، این به چه سانست
آن، زنده یکی را و دو را کرد به معجز وین، زنده‌گر جان همه خلق زمانست
ناکشته‌ی کشته صفت روح قدس بود ناکشته‌ی کشته صفت این حیوانست
آن را، نگر از کشتن آنها چه زیان بود این را، نگر از کشتن اینها چه زیانست
آن را، پس سختی ز همه رنج امان بود وین را، پس سختی ز همه رنج امانست
آن را به سماوات مکان گشت و مر این را بر دست امیران و وزیرانش مکانست
چون دست وزیر ملک شرق که دستش از باده گران نیست، که از جود گرانست
شمس الوزرا احمد عبدالصمد آنکو شمس‌الوزرا نیست که شمس الثقلانست
آن پیشرو پیشروان همه عالم چون پیشرو نیزه‌ی خطی که سنانست
مهتر ز همه خلق جهان او به دو کوچک مهتر به دو کوچک، به دلست و به زبانست
درانه و دوزان به سر کلک نیابی درانه و دوزان به سر کلک و بنانست
اندر کرمش، هر چه گمان بود یقین شد واندر نسبش، هر چه یقین بود گمانست
خردش نگرش نیست، که خردک نگرشنی در کار بزرگان همه ذلست و هوانست
دینار دهد، نام نکو باز ستاند داند که علی حال زمانه گذرانست
مرحاشیه‌ی شاه جهان را و حشم را هم مال دهنده‌ست و هم مال ستانست