به هر گامی شدی نو آرزویی
|
|
نهان از لب گذشتی گفتگویی
|
به سرعت شوق چابک گام میرفت
|
|
صبوری لب پر از دشنام میرفت
|
چو آن چابک عنان آمد فرا پیش
|
|
به خاک افتاد پیشش آن وفا کیش
|
سراپا گشت جان بهر سپردن
|
|
همه تن سر برای سجده بردن
|
دعاها با نیاز عشق پرورد
|
|
به زیر لب نثار یار میکرد
|
سری چون بندگان افکنده در پیش
|
|
جبینی از سجود بندگی ریش
|
سراسیمه نگه در چشمخانه
|
|
که چون نظاره را یابد بهانه
|
سراپای وجود از عشق در جوش
|
|
همین لب از حدیث عشق خاموش
|
پریرخ را عنان مستانه در دست
|
|
نگاهش مست و چشمش مست و خود مست
|
فریب از گوشههای چشم و ابرو
|
|
دوانیده برون سد مرحبا گو
|
نگه در حال پرسی گرم گفتار
|
|
نه گوش آگاه از آن نی لب خبردار
|
تواضعها به رسم عادت وناز
|
|
به شرم آراسته انجام و آغاز
|
برون آورد مستی از حجابش
|
|
ولی بسته همان بند نقابش
|
جمال ناز را پیرایه نو کرد
|
|
عبارت را تبسم پیشرو کرد
|
سخن را چاشنی داد از شکر خند
|
|
بگفتش خیر مقدم ای هنرمند
|
بگو تا چیست نامت وز کجایی
|
|
که گویا سال ها شد کشنایی
|
جوابش داد کای ماه قصب پوش
|
|
مبادت از خشن پوشان فراموش
|
سدت مسکین چو من در جان گدازی
|
|
همیشه کار تو مسکین نوازی
|
یکی مسکینم از چین نام فرهاد
|
|
غلام تو ولیک از خویش آزاد
|
فکن یا حلقهام در گوش امید
|
|
طریق بندگی بین تا به جاوید
|