گفتار در رفتار خادمان شیرین به طلب نزهتگاه دلنشین و پیدا نمودن دشت بیستون و خبردادن شیرین را

خوشا خاکی و خوش آب و هوایی که افتد قابل طرح وفایی
خوشا سرمنزلی خوش سرزمینی که باشد لایق مسند نشینی
عجب جایی بباید بهجت‌انگیز که بر شیرین سرآرد هجر پرویز
ملال خاطر شیرین چو دیدند پرستاران جنیبت‌ها کشیدند
به کوه و دشت میراندند ابرش مراد خاطر شیرین عنان کش
گر آهویی بدیدندی به راغی از آن آهو گرفتندی سراغی
به کبکی گر رسیدندی به دشتی بپرسیدند از وی سرگذشتی
به هر سر چشمه‌ای، هر مرغزاری همی‌کردند بودن را شماری
بدین هنجار روزی چند گشتند که تا آخر به دشتی برگذشتند
صفای نوخطان با سبزه زارش صفای وقت وقف چشمه سارش
هوایش اعتدال جان گرفته نم از سرچشمه‌ی حیوان گرفته
ز کس گر سایه بر خاکش فتادی ز جا جستی و برپا ایستادی
اگر مرغی به شاخش آرمیدی گشادی سایه‌اش بال و پریدی
گلش چون گلرخان پرورده‌ی ناز نوای بلبلانش عشق پرداز
تو گفتی حسن خیزد از فضایش فتوح عشق ریزد از هوایش
به شیرین آگهی دادند از آنجای از آن آب و هوای رغبت افزای
که در دامان کوه و کوهساری که تا کوه است از آنجا نعره‌داری
یکی صحراست پیش او گشاده فضای او سد اندر سد زیاده
اگر بر سبزه‌اش پویی به فرسنگ سر برگی نیابی زعفران رنگ
رسیده سبزه‌هایش تا کمرگاه درختانش زده بر سبزه خرگاه