به مجنون گفت روزی عیب جویی
|
|
که پیدا کن به از لیلی نکویی
|
که لیلی گر چه در چشم تو حوریست
|
|
به هر جزوی ز حسن او قصوریست
|
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت
|
|
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
|
اگر در دیدهی مجنون نشینی
|
|
به غیر از خوبی لیلی نبینی
|
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
|
|
کزو چشمت همین بر زلف و روی است
|
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
|
|
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
|
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
|
|
تو ابرو، او اشارتهای ابرو
|
دل مجنون ز شکر خنده خونست
|
|
تو لب میبینی و دندان که چونست
|
کسی کاو را تو لیلی کردهای نام
|
|
نه آن لیلیست کز من برده آرام
|
اگر میبود لیلی بد نمیبود
|
|
ترا رد کردن او حد نمیبود
|
مزاج عشق بس مشکل پسند است
|
|
قبول عشق برجایی بلند است
|
شکار عشق نبود هر هوسنانک
|
|
نبندد عشق هر صیدی به فتراک
|
عقاب آنجا که در پرواز باشد
|
|
کجا از صعوه صید انداز باشد
|
گوزنی بس قوی بنیاد باید
|
|
که بر وی شیر سیلی آزماید
|
مکن باور که هرگز تر کند کام
|
|
ز آب جو نهنگ لجه آشام
|
دلی باید که چون عشق آورد زور
|
|
شکیبد با وجود یک جهان شور
|
اگر داری دلی در سینه تنگ
|
|
مجال غم در او فرسنگ فرسنگ
|
صلای عشق درده ورنه زنهار
|
|
سر کوی فراغ از دست مگذار
|
در آن توفان که عشق آتش انگیز
|
|
کند باد جنون را آتش آمیز
|
اساسی گر نداری کوه بنیاد
|
|
غم خود خور که کاهی در ره باد
|
یکی بحر است عشق بی کرانه
|
|
در او آتش زبانه در زبانه
|
اگر مرغابیی اینجا مزن پر
|
|
در این آتش سمندر شو سمندر
|
یکی خیل است عشق عافیت سوز
|
|
هجومش در ترقی روز در روز
|
فراغ بال اگر داری غنیمت
|
|
ازین لشکر هزیمت کن هزیمت
|
ز ما تا عشق بس راه درازیست
|
|
به هر گامی نشیبی و فرازیست
|
نشیبش چیست خاک راه گشتن
|
|
فراز او کدام از خود گذشتن
|
نشان آنکه عشقش کارفرماست
|
|
ثبات سعی در قطع تمناست
|
دلیل آنکه عشقش در نهاد است
|
|
وفای عهد بر ترک مراد است
|
چه باشد رکن عشق و عشقبازی ؟
|
|
ز لوث آرزو گشتن نمازی
|
غرضها را همه یک سو نهادن
|
|
عنان خود به دست دوست دادن
|
اگر گوید در آتش رو، روی خوش
|
|
گلستان دانی آتشگاه و آتش
|
وگر گوید که در دریا فکن رخت
|
|
روی با رخت و منت دار از بخت
|
به گردن پاس داری طوق تسلیم
|
|
نیابی فرق از امید تا بیم
|
نه هجرت غم دهد نی وصل شادی
|
|
یکی دانی مراد و نامرادی
|
اگر سد سال پامالت کند درد
|
|
نیامیزد به طرف دامنت گرد
|
به هر فکر و به هر حال و به هر کار
|
|
چه در فخر و چه در ننگ و چه در عار
|
به هر صورت که نبود نا گزیرت
|
|
بجز معشوق نبود در ضمیرت
|