در ستایش حضرت پیغمبر«ص»

ز نورش هر کجا آثار روحی‌ست به خدمت اندرش هر جا فتوحی‌ست
جهان را علت غائی وجودش وجود جمله موج بحر جودش
محمد تاجدار تخت کونین دو کون از وی پر از زیب و پر از زین
چراغ چشم چرخ انجم افروز ز نامش حرز تو مار شب و روز
فلک میدان سوار لامکان پوی مجره صولجان آسمان کوی
شکست آموز کار لات و عزا نگونسازی از او در طاق کسری
شده ز آب وضوی آو به یک مشت به گردون دود از آتشگاه زردشت
شکوه او صلیب از پا در افکند کزان هیزم بسوزد زند و پازند
عرب را زو برآمد آفتابی که از وی صبح هستی بود تابی
نه خورشیدی که چون پنهان کند روی گذارد دهر را ظلمت ز هر سوی
فروزان نیری کاندر نقاب است ازو عالم سراسر آفتاب است
ز شرع او که مهر انور آمد جهان را مهر بالای سر آمد
چنان شد ظلمت کفر از جهان دور که ناگه خال بت رویان شود نور
ز عزت مولدش با مکه آن کرد که اندر هر شبان روزی زن ومرد
سجود از چار حد مرکز گل برندش پنج نوبت در مقابل
هزاران راه را یک راه کرده سخن بر رهروان کوتاه کرده
سپرده ره به ره داران مقصود همه غولان ره را کرده نابود
میان آب و گل آدم نهان بود که او پیغمبر آخر زمان بود
نداده با نفس یک حرف پیوند که نقش زر نگشته سکه مانند
ز جنبش گیر از وی تا به آرام نبود الا رموز وحی و الهام