آمدن ناظر و منظور به لشگرگاه اقبال و آگاهی شاه جهان‌پناه از صورت احوال و استقبال ایشان کردن و شرایط اعزاز بجای آوردن

چو شد نزدیک ایشان شاهزاده همه گشتند از توسن پیاده
ز روی عجز در پایش فتادند به عجزش رو به خاک ره نهادند
اشارت کرد تا رخشی گزیدند به تعظیمش سوی ناظر کشیدند
به ناظر همعنان گردید منظور ز حیرت در میان لشکری دور
به هم منظور و ناظر گرم گفتار چنین تا طرف آن فرخنده گلزار
به طرف چشمه‌ای بنشست ناظر به پیشش سر تراشی گشت حاضر
ز سر موی جنون بردش به پا کی به بردش پاک چرک از جرم خاکی
بدن آراست از تشریف جانان چو گل آمد سوی منظور خندان
یکی از جمله‌ی خاصان منظور بگفت ای دیده را از دیدنت نور
چه باشد گر گشایی پرده زین راز به ما گویی حدیث این جوان باز
از او منظور چون این حرف بشنید ز درج لعل گوهر بار گردید
حدیث خویش و شرح حال ناظر بیان فرمود ز اول تا به آخر
نمی‌دانست لشکر تا به آن روز که در چین شهریار است آن دل افروز
ز حال هر دو چون گشتند آگاه یکی بهر نوید آمد سوی شاه
شنید آن مژده چون شاه جهانبان به استقبال آمد با بزرگان
دعای شاه ناظر بر زبان راند به او شاه جهاندان آفرین خواند
به پوزش رفت خسرو سوی منظور که گر بیراهیی شد دار معذور
رخ خود ماند بر در شاهزاده که‌ای در عرصه‌ات شاهان پیاده
چسان عذر کرمهایت توان خواست چه می‌گویم نه جای این سخنهاست
در آنجا چند روز القصه بودند وطن در بزم عشرت می‌نمودند