رسیدن آن گل نودمیده‌ی چمن رعنایی و سرو تازه رسیده‌ی گلشن زیبایی به مرغزاری که پنجه‌ی چنارش شاخ بیداد شکستی و آفتاب بلند پایه در سایه بیدش نشستی

بیان می‌کرد هر سو غنچه با گل به سر گوشی حدیث خون بلبل
میان سبزه آب افتاده بیهوش کشیده سبزه تنگ او را در آغوش
پی راحت فرود آمد ز شبرنگ به طرف سبزه‌زاری کرد آهنگ
به آسایش به روی سبزه افتاد سمند خویش را سر در چرا داد
فتادی همچو گل از دست بر دست که شد در خواب نازش نرگس مست
چو مست خواب شد آن مایه ناز سمندش ناگه آمد در تک و تاز
ز آواز سم اسب رمیده ز جا جست و گشود از خواب دیده
نظر چون کرد شیری دید از دور در و دشت از غریوش گشته پر شور
ز چنبر شیر گردون را جهانده نشان ناخنش بر ثور مانده
خروشش مرده را بردی ز سر خواب به زهر چشم کردی زهره‌ها آب
پی جستن زدی چون بر زمین پای نمودی کوهه‌ی گاو زمین جای
کشید آن شیردل بر شیرشمشیر چو شیری حمله آور گشت بر شیر
هژبر تیغ زن تیغ آنچنان راند که زخم تیغ بر گاو زمین ماند
جدا کرد آن بلا را از سر خویش نمود از سبزه و گل بستر خویش
به روی سبزه می‌غلطید چون آب که شد بر روی گل آهوش در خواب
سفر سازنده‌ی شهر فسانه زند بر رخش زینسان تازیانه
که چون منظورگشت از خواب بیدار برآمد بر سمند باد رفتار
چو بیرون شد از آن دلکش نشیمن به روی پشته‌ای برراند توسن
نظر چون کرد شهری در نظر دید سوادش از نظر پر نورتر دید
حصار او زدی بر چرخ پهلو کواکب سنگها بر کنگر او