خبر یافتن منظور از رفتن ناظر و برون آمدن از شهر آشفته خاطر و به کاروان مقصود رسیدن و از نامه‌ی ناظر شادمان گردیدن

به دلخواه تو بادا هر چه خواهی به فرمان تو از مه تا به ماهی
زمانی در مقام لطف کوشید از ایشان حال هر جا بازپرسید
قضا را بود این آن کاروانی که می‌دادند از ناظر نشانی
جوانی پیش او گردید حاضر به دستش داد مکتوبی ز ناظر
چو شهزاده سر مکتوب بگشود برآمد از دماغش بر فلک دود
ز سوز نامه‌اش در آتش افتاد ز دست هجر داد بیخودی داد
به ایشان داد رخصت تا گذشتند به خاصان گفت تا از راه گشتند
به دل سد غم در این اندیشه می‌بود که چون خود را رساند پیش او زود
به خود گفتی کز اینها گر شوم دور که می‌داند کجا رفته‌ست منظور
نهم رو در بیابان از پی او روم چندان که این دولت دهد رو
به فکر کار خود بسیار کوشید چنین با خویش آخر مصلحت دید
که رخش عزم سوی شهر تازد به سوز هجر روزی چند سازد
پس آنگه افکند طرح شکاری بود کز پیش بتوان برد کاری
چو دید این مصلحت با خود در این کار جهاند از جا سمند باد رفتار
به سوی شهر از آنجا بارگی راند قدم در گوشه بیچارگی ماند
به فکر اینکه گیرد چاره‌ای پیش نهد پا در پی آواره خویش