چو آن میم دهان گشتی سخن ساز
|
|
چو میم از حیرتش ماندی دهان باز
|
چو بر حیرانی ناظر نظر کرد
|
|
به دل شهزاده را چیزی اثر کرد
|
به خود میگفت کاین حیرانیش چیست
|
|
به سویم دیدن پنهانیش چیست
|
چرا چون میکنم نظارهی او
|
|
شود تغییر در رخسارهی او
|
تغافل گر زنم بیتاب گردد
|
|
بر او گر تیز بینم آب گردد
|
به دل پیوسته بود این خار خارش
|
|
که چون آرد سری بیرون ز کارش
|
به راه عشق از آن خوشتر دمی نیست
|
|
به آن عشرت فزایی عالمی نیست
|
که بیند یار زیر بار شوقت
|
|
شکی پیدا کند در کار شوقت
|
ترا ساقی کند چشم فسون ساز
|
|
که در مستی گشایش پرده از راز
|
لبش با دیگری در بذلهگویی
|
|
نهانی غمزهاش در رازجویی
|
تبسم را به دلجویی نشاند
|
|
نظر سویت به جاسوسی دواند
|
وگر در پرده پنهان سازی آن راز
|
|
کند از ناز قانون دگر ساز
|
بفرماید به ترک چشم خونریز
|
|
که نوک خنجر مژگان کند تیز
|
دهد هندوی زلفش عرض زنجیر
|
|
کشد ابروی خوبش بر کمان تیر
|
به جانت درزند از ناز پنجه
|
|
کشد زلفش دلت را در شکنجه
|
اگر اظهار آن معنی نمودی
|
|
به روی خود در سد غم گشودی
|
و گر کردی نهان راز جمالش
|
|
بسا شادی که دیدی از وصالش
|