لوح معنی در دامن حکایت نهادن و زبان به درس نکته گشادن در تعریف مکتبی که لعبت خانه‌ی چین از او نشانه‌ایست و حدیث خلدبرین افسانه‌ای

دبیر مکتب نادر بیانی چنین گوید ز پیر نکته دانی
که مکتبخانه‌ای گردید تعیین چه مکتب، خانه‌ای پر لعبت چین
گلستانی ز باد فتنه رسته در او از هر طرف سروی نشسته
در او خوش صورتان پرنیان پوش چو صورتخانه‌ی چین دوش بر دوش
یکی درس جفا آغاز کرده کتاب فتنه‌جویی باز کرده
یکی را غمزه از مژگان قلمزن به خون بیدلان می‌شد رقمزن
یکی مصحف ز هم بگشوده چون گل یکی در نغمه سازی گشته بلبل
در آن مکتب که عشرتخانه‌ای بود در او حرف بهشت افسانه‌ای بود
به فرمان نظر منظور و ناظر پی تعلیم گردیدند حاضر
معلم دیده خود جایشان ساخت سر از اکرام خاک پایشان ساخت
به سوی خویش از تعظیمشان خواند به دامن تخته‌ی تعلیمشان ماند
معلم بر رخ منظور حیران ز طفلان شور حسنش در دبستان
خوشا آن دلبر غارتگر هوش کزو خرد و بزرگ افتند مدهوش
می حیرت دهد نظاره‌ی او ز دل طاقت برد رخساره‌ی او
به سد دل غمزه‌اش تیری فروشد لبش جانها به تکبیری فروشد
دمی ناظر از و غافل نمی‌شد به سوی دیگری مایل نمی‌شد
نظر از لوح خود سوی دگر داشت الف می‌گفت و بر قدش نظر داشت
برآن صورت گشادی چشم پرنم نمی‌زد چشم همچون صاد بر هم
چو میل آن رخ گلفام می‌کرد دو چشم دیگر از وی وام می‌کرد
ز تیغ حسن او گاه نظاره دلی بودش بسان غنچه پاره