حاجب شه رفت و به فرمان شاه
|
|
برد کشانش به سوی بارگاه
|
شاه باو بانگ زد از روی قهر
|
|
شربت آن عیش بر او کرد زهر
|
کی شده از خارکشی پشت ریش
|
|
جامه زربفت چه پوشی به خویش
|
وصلهی پالان خر خارکش
|
|
نیست ز پر گالهی زربفت خوش
|
گنج برون آر که رستی ز رنج
|
|
مار صفت کشته مشو بهر گنج
|
خارکشش گفت که ای شهریار
|
|
دست ز آزار اسیران بدار
|
از نفس گرم اسیران بترس
|
|
ز آه دل ریش فقیران بترس
|
گنج ز من میطلبی گنج چیست
|
|
حاصل ایام بجز رنج چیست
|
گنج کنی مشربهای را لقب
|
|
کنج کند خاک به سر زین سبب
|
شاه زد از خشم گره بر جبین
|
|
گفت که بستند دو دستش ز کین
|
از فلکش آه و فغان میگذشت
|
|
وز سر دردش به زبان میگذشت :
|
کز غم این حادثه گر جان برم
|
|
چشم کنم دوش و مغیلان برم
|
از سر بیداد زدندش بسی
|
|
قاعدهی داد ندید از کسی
|