در سپاسگزاری

گنج زجا رفت وبه جا خفت مار لیک نه ماری که بود مهره دار
بگذر از این طایفه ماروش بر صفت مار به آزار خوش
خیز و منه پا به سر راهشان بشنو و مگذر ز گذرگاهشان
پای نهی در ره افعی به خاک لیک کنندت دم فرصت هلاک
تا نشوی همچو زمین پایمال دور نشین از همه گردون مثال
روی به مردم منما چون پری تا طلبندت به سد افسونگری
رخ منما وز همه در پرده باش بر صفت روز گذر کرده باش
تا چو کند یاد تو در دل گذار روی دهد گریه بی‌اختیار
بگذر از این طایفه پرده در پرده‌نشین باش چو نور بصر
رسم وفا نیست در اهل جهان همچو وفا پای بکش از میان
باش به عزلتگه خود پا به گل تا نروی از در کس منفعل