گنج زجا رفت وبه جا خفت مار
|
|
لیک نه ماری که بود مهره دار
|
بگذر از این طایفه ماروش
|
|
بر صفت مار به آزار خوش
|
خیز و منه پا به سر راهشان
|
|
بشنو و مگذر ز گذرگاهشان
|
پای نهی در ره افعی به خاک
|
|
لیک کنندت دم فرصت هلاک
|
تا نشوی همچو زمین پایمال
|
|
دور نشین از همه گردون مثال
|
روی به مردم منما چون پری
|
|
تا طلبندت به سد افسونگری
|
رخ منما وز همه در پرده باش
|
|
بر صفت روز گذر کرده باش
|
تا چو کند یاد تو در دل گذار
|
|
روی دهد گریه بیاختیار
|
بگذر از این طایفه پرده در
|
|
پردهنشین باش چو نور بصر
|
رسم وفا نیست در اهل جهان
|
|
همچو وفا پای بکش از میان
|
باش به عزلتگه خود پا به گل
|
|
تا نروی از در کس منفعل
|