عقل جنیبت ز همه تاخت پیش
|
|
رایت خویش از همه افراخت پیش
|
فوج به فوج از پی هم میرسید
|
|
خیل و حشم بود که صف میکشید
|
جیش عدم سوی وجود آمدند
|
|
بر سر میدان شهود آمدند
|
تاخت برون لشکری از هر طرف
|
|
پیش جهاندند و کشیدند صف
|
لشکر حسن از طرفی در رسید
|
|
عشق و سپاهش ز برابر رسید
|
از طرف حسن برون تاخت ناز
|
|
وز طرف عشق در آمد نیاز
|
عشق و سپاهی ز کران تا کران
|
|
حسن و وفا بود جهان تا جهان
|
محنت و درد سپه بیشمار
|
|
آمد و صف زد ز یمین و یسار
|
سوز و گداز آمده در قلبگاه
|
|
زد علم خویش به قلب سپاه
|
از صف خود عشق جدا گشت فرد
|
|
تاخت به میدان و طلب کرد مرد
|
پر جگر آن مرد که شد مرد عشق
|
|
آمد و نگریخت ز ناورد عشق
|