آغاز سخن

بود جهان بر سر کوی عدم بی‌خبر از وضع جهان قدم
نه سخن کون و نه ذکر مکان نه ز هیولا وز صورت نشان
نام سما و لقب ارض نه عمق نه وطول نه و عرض نه
چون نه ز ابعاد نشان بود و نام قابل ابعاد که بود و کدام
غیر برون بود ز ملک وجود غیر یکی ذات مقدس نبود
بود یکی ذات و هزاران صفات واحد مطلق صفتش عین ذات
زنده باقی احد لایزال حی توانا صمد ذوالجلال
بیند و گوید نه به چشم و زبان زو شده موجود هم این و هم آن
آن که از او دیده فروزد چراغ وز مدد باصره دارد فراغ
وان که دهد کام و زبان را بیان هست چه محتاج به کام و زبان
آنچه نه او بود نمودی نداشت محض عدم بود و وجودی نداشت
خلوتیان جمله به خواب عدم در تتق غیب فرو بسته دم
تیره شبی بود، درآن تیره شب ما همه در خواب فرو بسته لب
شام سیاهی که دو عالم تمام گم شده بودند در آن تیره شام
موج برآورد محیط قدم ابر بقا خاست ز بحر کرم
گشت از آن ابر که شد درفشان حامله در صدف کن فکان
شعشعه‌ی آن گهر شب فروز کرد شب تار جهان همچو روز
صبح دل افروز عنایت دمید باد روان بخش هدایت وزید
کوکبه‌ی مهر پدیدار شد هر دو جهان مطلع انوار شد
از اثر گرمی آن آفتاب دیده گشودند جهانی ز خواب