سوگواری بر مرگ شرف‌الدین علی

دوستان چرخ همان دشمن جان است که بود همه را دشمن جان است ، همان است که بود
ای که از اهل زمانی ز فلک مهر مجوی کاین همان دشمن ارباب زمان است که بود
شاهد عیش نهان بود پس پرده چرخ همچنان در پس آن پرده نهان است که بود
هیچ بیمار در این دور به صحت نرسید مهر بنگر که همانش خفقان است که بود
تیر بیداد فلک می‌گذرد از دل سنگ پیر گردید و همان سخت کمان است که بود
گریه‌ی ابر بهاری نگر ای غنچه مخند که در این باغ همان باد خزان است که بود
تا به این مرتبه زین پیش نبود آه و فغان این چه غوغاست نه آن آه و فغان است که بود
زین غم‌آباد مگر مولوی اعظم رفت شرف الدین علی آن بی بدل عالم رفت

چند روزیست که آن قطب زمان پیدا نیست افصح نادره گویان جهان پیدا نیست
مدتی هست که زیر گل و خاک است به خواب غایت مدت این خواب گران پیدا نیست
چون روم بر اثرش وز که نشان پرسم آه کانچنان رفت کز او هیچ نشان پیدا نیست
گر نهان گشته مپندار که گردیده فنا چشمه آب بقا بود از آن پیدا نیست
دل چه کار آید و جان بهر چه باشد که مرا مرهم ریش دل وراحت جان پیدا نیست
دور از آن گوهر نایاب ز بس گریه ، شدیم غرق بحری که در آن بحر کران پیدا نیست
مرهم سینه آزرده دلان پنهان است مردم دیده صاحب نظران پیدا نیست
آه بر چرخ رسانید در این روز سیاه دود از مشعل خورشید برآرید ز آه
رفتی و داغ فراقت همه را بر دل ماند پیش هر دل ز تو سد واقعه‌ی مشکل ماند
آمدم گریه کنان سینه خراشیده ز درد همچو لوحم به سر قبر تو پا در گل ماند
دولت وصل تو چون مدت گل رفت و مرا خار غم حاصل از این دولت مستعجل ماند
روز محشر به تو گویم که چه با جانم کرد از تو داغی که مرا بر دل بی‌حاصل ماند