در سوگواری قاسم‌بیگ قسمی

سوگواران مجلسی دارند و خون در گردش است من در آن مجلس فرو رفته ز جام آخری
افسر افشار بردی تا نهی برفرق خویش فکر خود کن ای فلک کاری نکردی سرسری
اینکه قاسم بیگ قسمی کشته شد تحریک تست هر چه شد از شومی روی شب تاریک تست

یارب آن شب کز جهان می‌بست بار درد عشق برد ازین عالم به آن عالم چه راه آورد عشق
خون او گلگونه‌ی رخساره‌ی جور است از آنک شد شهید و رو نگردانید از ناورد عشق
عاشق مردانه رفت و حسرت سد مرده برد پر بگردد حسن چون او کم بیابد مرد عشق
حسن باقی ای بسا لطفی که در کارش کند زانکه روحی برد از این عالم بلا پرورد عشق
رفت تا بی دوست سوزد از تف جانش بهشت واتش دوزخ کند افسرده ز آه سرد عشق
روز استقبال روحش آمدند از راه خلد روح مجنون پیش و در پس سد بیابان گرد عشق
بد قماریهای شترنج مجازی خوش نکرد رفت تا جایی که می‌بازند خاصان نرد عشق
می‌شد و می‌گفت روحش با تن بسمل شده حلق خونین و رخ زرد است سرخ و زرد عشق
عشق باخود برد و عالم با هوسناکان گذشت زانکه عشق اندر خور او بود و او در خورد عشق
ماتم عشق وعزای او چه با عالم نکرد کیست در عالم که برخود نوحه ماتم نکرد

اهل نطق از گریه شست وشوی دفتر کرده‌اند رخت بخت خود بدان آب سیه تر کرده‌اند
سوخته اهل سخن اوراق و کلک و هر چه هست کرده پس خاکسترش در مشت و بر سر کرده‌اند
برق کز دل جسته تا عالم بسوزد هم ز راه باز گردانیده وندر سینه خنجر کرده‌اند
توتیان را نی شکر زار تمنا خورده خاک نوحه خوان چون زاغ مشکین جامه در بر کرده‌اند
در کسوف گل شده خورشید و حربا فطرتان خویش را زندانی سوراخ شپر کرده‌اند
در زده آتش به آب بحر غواصان فکر مسکن مرغابیان جای سمندر کرده‌اند
گرم طبعان در فلک آتش فکنده و اختران کسوت خاکستری در بر چو اخگر کرده‌اند