در هجو ملا فهمی

لازم شده کسر حرمت تو ملا فهمی به رخصت تو
دی نوبت کیدی دگر بود امروز شده‌ست نوبت تو
می‌باید گفت باز سد فحش از نکبت که ز نکبت تو
خوش پرده درانه می‌زدم نیش ای وای بر اهل عصمت تو
خود را بکشی اگر بگویم از مردی و از حمیت تو
اینست که بهر خاطر میر واجب شده حفظ صورت تو
ما نکبتییم ،گو چنین باش خوش دولتی است حضرت تو
گوزت یار است ، دولتت کو گوزم به تو و به دولت تو
شمشیر بداده‌ام به زهر آب نازم جگرت گر آوری تاب

تو هیچ به ملحدان نمانی چونست که شهره‌ای به الحاد
سد تهمت و سد هزار بهتان مردم به تو می‌کنند اسناد
این طعنه‌ی خلق ، بد بلاییست ای کاش که مادرت نمی‌زاد
از عصمتیان تو چه گویم دشنام به تو نمی‌توان داد
خواهند که بند بند گردی از بنده بگیر تا به آزاد
تو یک تن و دشمن تو خلقی یک کشتنی و هزار جلاد
از شیر سگت بزرگ کرده‌ست مادر، که به مرگ تو نشیناد
ذات تو کجا و آدمیت آدم نشوی به آدمیت

از قصه‌ی شب ترا خبر نیست چون گوش تو هیچ گوش کر نیست
تا چاشتگهی، به خواب مستی گوشت به دهل زن سحر نیست
رسواتر از این نمی‌توان گفت دشنامی از این صریح تر نیست