لب تشنه و کام دشمنت کرد | از شاخ امید دست کوتاه | |
دستی نه ومیوه بر سر شاخ | دلوی نه و آب در ته چاه | |
گویند ز مه هلال جزویست | زو پرتو مهر تیرگی کاه | |
نی نی غلط است ، کرده خصمت | آیینهی ماه تیره از آه | |
رای تو برد به صیقل آن زنگ | ز آیینهی زنگ بستهی ماه | |
یعنی که مه از تو نور یاب است | آن نور نه ، نور آفتاب است |
□
ای حاتم حاتمان عالم | نی یک حاتم ، هزار حاتم | |
در شهر عطای تو طمع را | سد قافله بیش در پی هم | |
دروجه برات یک عطایت | سد حاصل بحر و کان بود کم | |
داغ جگریست بحر وکان را | هر نقش از آن نگین خاتم | |
آرایش دهر ز آب و خاک است | آن هر دو به دیدهها مکرم | |
آن خاک چه خاک ، خاک این در | وان آب چه آب ، آب زمزم | |
ابعاد رهند از تناهی | گر همت تو شود مجسم | |
شاگردی رایت ار نماید | روشنگر آینه شود نم | |
رایی داری که گر تو خواهی | از رنگ برون برد سیاهی |
□
هر فرق که خاک آن ته پاست | گر خود سر من بود فلک ساست | |
پر ساخته دامن فلک را | جود تو که مایه بخش دریاست | |
آن نوع جواهری کز آن نوع | یک مست به کیسه ثریاست | |
شاها به طواف شاه ماهان | نی شاه که ماه بی کم وکاست | |
آن قبله که در طریق سیرش | ره تا در کعبه میرود راست |