سال نو و اول بهار است | پای گل و لاله در نگار است | |
والای شقایق است دررنگ | پیراهن غنچه نیم کار است | |
آن شعله که لاله نام دارد | در سنگ هنوز چون شرار است | |
پستان شکوفه است پر شیر | نوباوهی باغ شیرخوار است | |
برگ از سر شاخه تازه جسته | گویا که مگر زبان مار است | |
این فرش زمردی ببینید | کش از نخ سبزه پود وتار است | |
ای پرده نشین گل بهاری | مرغ چمنت در انتظار است | |
این وزن ترانه میسراید | مرغی که مقیم شاخسار است | |
کای تازه بهار عالم افروز | هر روز تو عید باد و نوروز |
□
بخت تو بهار بی خزان باد | عالم ز تو رشگ بوستان باد | |
گردون همه چشم باد از انجم | وز چشم بدت نگاهبان باد | |
قدرت که براق اوج پوی است | با توسن چرخ هم عنان باد | |
بزمت که مفر آرزوهاست | با وسعت خلد توأمان باد | |
آثار کف گهر فشانت | زینت گر راه کهکشان باد | |
در عرصه کبریای تو وهم | هر جا که قدم نهد میان باد | |
در گوشه ذکر گوشه گیران | این ذکر طرار هر زبان باد: | |
کز حادثه باد میرمیران | در حفظ دعای گوشه گیران |
□
آنجا که فلک ز دست خرگاه | با قدر تو هست سالها راه | |
یک رشحه ز کلک لطف تو بس | در هندسهی ترقی جاه | |
جزمیست کز و الف شود الف | صفریست کزوست ، پنج و پنجاه | |
لب تشنه و کام دشمنت کرد | از شاخ امید دست کوتاه | |
دستی نه ومیوه بر سر شاخ | دلوی نه و آب در ته چاه | |
گویند ز مه هلال جزویست | زو پرتو مهر تیرگی کاه | |
نی نی غلط است ، کرده خصمت | آیینهی ماه تیره از آه | |
رای تو برد به صیقل آن زنگ | ز آیینهی زنگ بستهی ماه | |
یعنی که مه از تو نور یاب است | آن نور نه ، نور آفتاب است |
□
ای حاتم حاتمان عالم | نی یک حاتم ، هزار حاتم | |
در شهر عطای تو طمع را | سد قافله بیش در پی هم | |
دروجه برات یک عطایت | سد حاصل بحر و کان بود کم | |
داغ جگریست بحر وکان را | هر نقش از آن نگین خاتم | |
آرایش دهر ز آب و خاک است | آن هر دو به دیدهها مکرم | |
آن خاک چه خاک ، خاک این در | وان آب چه آب ، آب زمزم | |
ابعاد رهند از تناهی | گر همت تو شود مجسم | |
شاگردی رایت ار نماید | روشنگر آینه شود نم | |
رایی داری که گر تو خواهی | از رنگ برون برد سیاهی |
□
هر فرق که خاک آن ته پاست | گر خود سر من بود فلک ساست | |
پر ساخته دامن فلک را | جود تو که مایه بخش دریاست | |
آن نوع جواهری کز آن نوع | یک مست به کیسه ثریاست | |
شاها به طواف شاه ماهان | نی شاه که ماه بی کم وکاست | |
آن قبله که در طریق سیرش | ره تا در کعبه میرود راست | |
وحشی شده مستعد رفتن | نعلین دو دیدهاش مهیاست | |
زاد ره او توجه تست | او را ز تو همتی تمناست | |
گر بدرقه همت تو نبود | ما خود به کجا رسیم پیداست | |
ای سایهی تو پناه عالم | یارب که مباد سایهات کم |