دوستان شرح پریشانی من گوش کنید | داستان غم پنهانی من گوش کنید | |
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید | گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید | |
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی | سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی |
□
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم | ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم | |
عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم | بستهی سلسلهی سلسله مویی بودیم | |
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود | یک گرفتار از این جمله که هستند نبود |
□
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت | سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت | |
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت | یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت | |
اول آن کس که خریدار شدش من بودم | باعث گرمی بازار شدش من بودم |
□
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او | داد رسوایی من شهرت زیبایی او | |
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او | شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او | |
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد | کی سر برگ من بی سر و سامان دارد |
□
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر | که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر | |
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر | بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر | |
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود | من بر این هستم و البته چنین خواهدبود |
□
پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست | حرمت مدعی و حرمت من هردو یکیست | |
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکیست | نغمهی بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست | |
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود | زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود |
□
چون چنین است پی کار دگر باشم به | چند روزی پی دلدار دگر باشم به | |
عندلیب گل رخسار دگر باشم به | مرغ خوش نغمهی گلزار دگر باشم به | |
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش | سازم از تازه جوانان چمن ممتازش |
□
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست | میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست | |
از من و بندگی من اگر اشعاری هست | بفروشد که به هر گوشه خریداری هست | |
به وفاداری من نیست در این شهر کسی | بندهای همچو مرا هست خریدار بسی |
□
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است | راه سد بادیهی درد بریدیم بس است | |
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است | اول و آخر این مرحله دیدیم بس است | |
بعد از این ما و سرکوی دلآرای دگر | با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر |
□
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود | آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود | |
وین محبت به سد افسانه و افسون نرود | چه گمان غلط است این ، برود چون نرود | |
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود | دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود |
□
ای پسر چند به کام دگرانت بینم | سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم | |
مایه عیش مدام دگرانت بینم | ساقی مجلس عام دگرانت بینم | |
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند | چه هوسها که ندارند هوسناکی چند |
□
یار این طایفه خانه برانداز مباش | از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش | |
میشوی شهره به این فرقه همآواز مباش | غافل از لعب حریفان دغا باز مباش | |
به که مشغول به این شغل نسازی خود را | این نه کاریست مبادا که ببازی خود را |
□
در کمین تو بسی عیب شماران هستند | سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند | |
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند | غرض اینست که در قصد تو یاران هستند | |
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری | واقف کشتی خود باش که پایی نخوری | |
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت | وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت | |
شد دلآزرده و آزرده دل از کوی تو رفت | با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت | |
حاش لله که وفای تو فراموش کند | سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند |