در هجو کیدی (یاری) شاعر نما

این هجو که برق سینه سوزی‌ست داغ جگر سیاه روزی‌ست
سخت است برای کون یاری زان تازه شود جنون پاری
یاری چه کس است ناتمامی زین هرزه درای بد کلامی
هر جا به سخنوری نشیند کناس دود که فضله چیند
مزدور قراچه‌ی قرشمال حمامی پخ سگلمش ابدال
کز دسته مهتر ایشک اغلی دستور بزرگ کوچک اغلی
جوکی سر و روی ارمنی‌وش حمال مجوسیان گه کش
داماد کشیش دیرمینا ناقوس نواز کنج ترسا
ملا گه سنده ریش شاعر یاری‌ست علیه تر و الغر
مویی که به فرق اوعیان است هر یک رقم هزارگان است
پیشانی تیره رنگ یاری کز سجده‌ی ایزد است عاری
نیمی‌ست ز خشت آبخانه مانده‌ست به روز گه نشانه
بی‌وجه به خلق خشم و کینش بر گه زده سد گره جبینش
او را گرهی که بر جبین است چون برگه‌ی گاو نقش چین است
تا آن گرهش ز گه گشاید ابروش گره گشا نماید
هست آن گه گربه، نیست ابرو افتاده بر او گره ز هر سو
یا پاره‌ای از زغال تاغ است یا بر سر گه پر کلاغ است
یا صورت نون نکبت است آن یا طاق سرای محنت است آن
آن حلقه‌ی چشم چرک بسته کونی‌ست ولی ز گه نشسته
آن نیست سواد، چیست یارب انگورک کون کیست یا رب