ای مقیمان این خجسته مقام
|
|
دور باد از شما غم ایام
|
بر در این بهشت روحانی
|
|
عیش و عشرت کنند رضوانی
|
زین طربخانه نشاط انگیز
|
|
رفته غم تا در عدم به گریز
|
این حرم وین ریاض گرد حرم
|
|
قصر حور است و بوستان ارم
|
صحن و سقفش به چشم صنعت بین
|
|
زیور آسمان و زیب زمین
|
کلک نقاش او گه نیرنگ
|
|
ناسخ کارنامه ارژنگ
|
حبذا طرح این بنای شگرف
|
|
پیش دریاچه چو قلزم ژرف
|
قلزم ژرف و آبش از کوثر
|
|
اندر او عکس مهر زورق زر
|
غایت عمق اندر او نایاب
|
|
گاو ماهی ندیدش از ته آب
|
آب صافش زلال چشمهی مهر
|
|
غرق در وی چو عکس خویش سپهر
|
ای خوشا جوی سنگ مرمر او
|
|
کز بلور است اصل گوهر او
|
سنگ شفافش آب آینه رنگ
|
|
رنگ آیینهاش گل از پس سنگ
|
جوی آن آب سلسبیل سرشت
|
|
نایب جوی شیر باغ بهشت
|
حوضی از هر طرف چو یشم در او
|
|
خیره از بس اشعه چشم در او
|
گشته زان حوض آینه کردار
|
|
روز بر آب خضر تیره و تار
|
ماهی ار آلت بیان میداشت
|
|
وصف آن حوض بر زبان میداشت
|
دیده با ماهیش به جلوه در آب
|
|
حوت گردون ز رشگ گشته کباب
|
صور صفحهی جدار و درش
|
|
نسخهی لوح بینی و صورش
|
نقش بیجان خانهی نقاش
|
|
یافته جان ز لطف آب و هواش
|
مطبخش قوت بخش جان همه
|
|
بهره ور گشته زان روان همه
|
نعمتش چون نعیم جنت عام
|
|
آتشش نابدیده پخته طعام
|
آتش و دودش از درون رانده
|
|
همچو نامحرمان برون مانده
|
این بهشت است در سرای وجود
|
|
نبود در بهشت آتش و دود
|
آب فوارهاش به حوض بلور
|
|
کز صفا دم زند ز لمعهی نور
|
شمع کافورییست پنداری
|
|
در یکی تشت سیم بگذاری
|
طرفه شمعی که تا به صبح نشور
|
|
بزم امید از او بود پر نور
|
یا رب ای بزم باد فرخنده
|
|
شمع دولت در او فروزنده
|
اندرو تا ابد به وفق مراد
|
|
بانی این بنا به دولت باد
|
آنکه اقبال خادم در اوست
|
|
بخت و دولت غلام و چاکر اوست
|
آسمان طاق درگه جاهش
|
|
کهکشان آستان درگاهش
|
بزم پیرای عیش خانهی جود
|
|
مجلس آرای بزمگاه وجود
|
میر میران غیاث دین و دول
|
|
آفتاب سپهر و ملک و ملل
|
تا ابد مدت بقایش باد
|
|
وین سرای سرور جایش باد
|
چون نشیند به صدر جاه وجلال
|
|
باد وحشی مقیم صف نعال
|