در ستایش ولی سلطان و بکتاش بیگ و قاسم بیگ

کرم خاکی به خاک این بروبوم اژدها سیرت و نهنگ رسوم
بسته در بحر و بر نهنگان راه دشت بر اژدها نموده سیاه
رأی و تدبیرت از خلل خالی همچو ذات تو رأی تو عالی
عدل تو چون شود صلاح اندیش گرگ دست آورد به گردن میش
شد ز کوس تو گوش چون سیماب بانگ تو مضطرش جهاند از خواب
نعل رخشت چو سنگ‌سا گردد کوه الماس توتیا گردد
شرر از نعلش ار فراز آید کوه یاقوت در گداز آید
ملک از انصاف تو چنان آباد که در او جغد کس ندارد یاد
جغد در خانه هما چه کند ظلم در کشور شما چه مند
ظلم ترک دیار تو داده به دیار مخالف افتاده
وای بر خصم بخت بر گشته که تو شمشیر و او سپر گشته
کار زخم است تیغ بران را گو سپر چاک زن گریبان را
از بزرگان کسی به سان تو نیست خاندانی چو خاندان تو نیست
هر یک از خاندان تو جانی یا جهانگیر یا جهانبانی
اول آن نیر بلنداقبال آفتاب سپهر جاه و جلال
ملک آرای سلطنت پیرای بی‌عدیل زمان به عدل و به رای
مطلع آفتاب دین و دول مقطع‌حل و عقد ملک و ملل
کار فرمای چرخ کار افزای نسق آرای ملک بار خدای
از بن و بیخ ظلم برکنده تخم عدلش ز جا پراکنده
صعوه شاهین کش از حمایت تو باز گنجشک در ولایت تو