در ستایش از شاه‌طهماسب

دهند اگر به نباتات آب شمشیرش همه شکافته سر بردمند و مرجانی
زهی سیاست عدلت چنانچه در کنفش توان نمود به گرگ اعتماد چوپانی
به عرصه‌ای که در آرند ثقل ذره به وزن برند صورت عدل ترا به میزانی
فلک گزند نیارد اگر شود همه تیغ بر آنکه حفظ تو او را نمود خفتانی
اگر ز حفظ تو یک پاسبان بود ننهد فساد پا به سر چار سوی ارکانی
نفس که نیست به غیر از هوای موج پذیر به جان خراشی خصم تو کرد سوهانی
اگر ز رأی تو شمعی به راه دیده نهند به کتم غیب توان دید راز پنهانی
شها ستاره سپاها سپهر گشت بسی که یافت چون تو کسی در خور جهانبانی
به دولت تو چنانست عهد تو محکم که تا ابد نکند با تو سست پیمانی
غرض که کار جهان را گزیر نیست ز تو تو خود دقایق این کار خوب می‌دانی
زبان ببند و به این اختصار کن وحشی چه شد که هست لبت عاشق ثناخوانی
سخن دراز مکش این چه طول گفتار است خوش است مدت اقبال شاه طولانی
همیشه تا کند این فعل انحراف مزاج که آورد خلل اندر قوای انسانی
به جسم و جان تو آسیب و آفتی مرساد ز حل و عقد خللهای انسی و جانی
جهان به ذات تو نازان چنانکه جسم به روح همیشه تا که بود روح جسمی و جانی